اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار ( حسین منزوی)

ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار 
آنسوی پنج خندق - پشت چهار دیوار

ای قصه ی تو و من - چون قصه ی شب و روز 
پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار

سنگی شده است و با من تندیسوار مانده است 
آن روز آخرین وصل ،‌و آن وصل آخرین بار

بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره 
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار

با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی 
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار

دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست 
از عمر ما ندارد ،‌دیگر نصیب تکرار

آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم 
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار

 

 

حسین منزوی